امان از لحظه های سخت نفسگیر ک تمام ذهنت رو سلاخی میکنند
حالا موندم اگه قراره اعضا و جوارح بدن ناقابل در اخرت علیه منِ پر اشوب شهادت بدند
اینهمه تحمل چرا ؟ ن واقعا چرا ؟!
بقول جناب بابک رادمنش « عمر گران میگذرد خواهی نخواهی »
حالا هی در کشف ابعاد ناشناخته درونی تعلل کن
نشستی ی گوشه و مدام در انتظار ترشح هورمونهای امید بخش چشم به پاندول ساعت دوختی
ک چ ؟!
من میگم بیا و افکار پریشان و بهم ریخته ت رو از سلولهای ذهن و مغزت دور کن
فاتح سرزمین ارزوهایی باش ک نشدن و اما و اگر توو کارش نباشه
تمام قوایت رو جمع کن تا فاتح روزهای خوب و طلایی باش
پاورقی .....
معنای تاریخ مصرف رو میدونی ؟!
از ما گذشت وای به حال دگران !
عشق مثل ریسمان تنیده ایست و انتظار رشته های تعلق را یکی یکی از هم میگسلد
و به دل کندگی وا میدارید
بیایید ادم باشیم !
یادم باشه خودمم به حرف و اعتقادم باور داشته باشم !!
ی جایی خوندم ک نوشته بود
« اینچنین نبوده و اینچنین نیز نخواهد ماند »
من ک میگم بزرگوار ی تجدید نظری بکن حالا !
بخش عظیم تر ماجرا همین ست
همین ک لحظات سخت و پریشان حالی را تاب بیاریم ک قطره ای از وجود خدا
در ما دمیده شده و خداگونه خود رو در همین ثانیه های بی تابی و بیقراری درک کنیم
تا مرزهای شکوفایی ی قدم مانده
ی قدم برای کشف اسرارهای درونی
برای درک عظیم رنجی ک ما را به ادم بودن پیوند میزند
با یاداوری هر خاطره انگار سلولی در مغزم تکان میخورد
اهنگ رفتی از زند وکیلی رو گوش میدم و به فکر فرو میرم
گاهی هنوز نفس میکشی ....قدم میزنی .... اشک میریزی و لبخند میزنی اما تنها خودت و فقط خودت میدانی ک سالها پیش در اثر ی اتفاق ... ناباورانه ویران شدی و باید برایت فاتحه خواند !
وقتی قدر نفس هایی ک از دم هم میایند و میروند رو ندانی پس همون بهتر ک بمیری ....
بعضی ها حق زندگی کردن ندارند مثل تافته جدا بافته میمونند
ن توان به هر قیمتی زندگی کردن رو دارن و ن از پس حسرتها و رویاهاشون بر میایند
ای وای بر من !
ادم هایی هستند
ک همیشه بخودشان بدهکارند
ادمهایی از جنس
همینی ک هستم !
درست از همین نقطه
اعتماد مچاله میشود