با یاداوری هر خاطره انگار سلولی در مغزم تکان میخورد
اهنگ رفتی از زند وکیلی رو گوش میدم و به فکر فرو میرم
گاهی هنوز نفس میکشی ....قدم میزنی .... اشک میریزی و لبخند میزنی اما تنها خودت و فقط خودت میدانی ک سالها پیش در اثر ی اتفاق ... ناباورانه ویران شدی و باید برایت فاتحه خواند !
وقتی قدر نفس هایی ک از دم هم میایند و میروند رو ندانی پس همون بهتر ک بمیری ....
بعضی ها حق زندگی کردن ندارند مثل تافته جدا بافته میمونند
ن توان به هر قیمتی زندگی کردن رو دارن و ن از پس حسرتها و رویاهاشون بر میایند
ای وای بر من !