گاهی احساس میکنم منهم مثل شاملو بارها مرگ را زیسته م
پ ن ....
باید به مرور بعضی از عادات رو کنار بذارم ازجمله نوشتن !
بعدی نوشت ...
لعنتی من عاشق نوشتنم
اخر نوشت ....
خب باشه فعلا سعی خودمو میکنم
واسه همین میگم بارها مرگ رو زندگی کردم
باید یاد بگیری سنگ باشی
جوری ک کسی شیشه ای بودنت رو نبینه
ک هوس سنگ انداختن به شیشه درونت رو پیدا نکنه
ک تا ابد زخمی رگه های کینه و عداوتت نکنه جوری ک نفهمی از کجا خوردی ....یادت باشه ریختن احساسات رو دایره و دستهای این و اون بی شک تو رو احمق جلوه میده پس احمق نباش
از وقتی ک اجازه دادیم نسیم بر تارو پودمان بوزد و ارزوهایمان را به یغما ببرد فهمیدم تو در غبار گم خواهی شد و من باید زمان را صبور باشم تا درد فاجعه نبودنت کمرنگ و کمرنگ تر شود درست یادم نیست چ کسی گفت تکیه بر عشق یعنی تکیه بر باد ...
ای بادهای مخالف سهم من هر انچه بود در همهمه زوزه درناکتان به نیستی گرائید و من اکنون با زلفانی پریشان از جنس ارزوهایم درخیابانهای خلوت و سوخته زیر تلی از خاکستر به جستجوی خدا میگردم ....باید باز پس بگیرمت ای سهم به یغما رفته م .....