تمام دردسرها از همین افق دور شروع شد ...افق دور جایی ست ک منبع همه حسرتهای ما در اونجا جا خوش کرده
مثل ارامش ک جایی در افق های دور نشسته و منتظره ما با نگاه ههای خسته و دلهای شکسته .... با دستهایی لرزان و کشیده به سمت اسمون هفتم .... این طلای ناب رو در مشت گرفته و محکم به سینه بفشاریم
مثل تمام عشق هایی ک در همین افق دور گم شدن ...محو شدن ...نایاب شدن
یا ادمهایی ک بیهوده دوسشون داریم ک در غروبهای غمگین افق همیشه محوند و تو همچنان دوسشون داری و خواهی داشت .
پاورقی ...
به اعتقاد من ارامش و عشق و ادمهای شیشه ای در دورهمی افق و بگو بخندشون حسابی به احساس ما ریسه رفته ند ....میگی ن از مغازه افق دور فروشی فقط ده متر ن بیشتر افق بخر حتما با این مسافت کم صدای خنده هاشونو میشنوی .
امروز داشتم با خودم فکر میکردم ک چقدر کم زندگی رو زندگی کردم
و اینکه میتونستم بیشتر بخندم و از لحظاتم و امکانات و اطرافیان و دورهمی ها و ... لذت ببرم
بعدشم وقتی به افق خیره میشم بجای مهتاب ...افتاب و درخشندگی خورشید رو ببینم و کمتر با دیدن مهتاب
ستاره و گوسفند بشمرم و تا خود سپیده صبح اتمسفر رویاهای معلقم رو در معبد تخیلاتم تخلیه کرده باشم و مثل همیشه فشار و سنگینی پلک ها کرکره ذهنیاتم رو پایین بکشه
بعدترشم اینکه در نهایت یک روز معمولی به این نتیجه رسیدم ترک عادت موجب مرضه !
پ ن ....
جایی از شاملو خوندم .....گفتگو با خود اغاز جنون ست ....حالا فک کن من ی ذره هم با خودم در حال گفتگو باشم
اخر نوشت ....
من بغض ها و لجاجتهای فرو خورده م را مثل مروارید در درون صدف وجودم حفظ میکنم !
ادم بودن ترکیبی از جسم و شخصیته
شخصیتی ک وراثتی به ما رسیده ....بصورت ژنتیک ...و مجموعه ای از ارزوها و رویاهای کوچک و بزرگ و رفتارهایی اکتسابی ... و جسم نوعی کربن فشرده و تکامل یافته ....پس دشوار نیست اگه بگم ما ادم نیستیم ک انسانیم و انسان نوعی اگاهی ست .....اگاهی ک هر چ از منبع خودش فاصله بگیره به سمت و سوی حیوانات و گیاهان و جمادات پیش میره ....مثل مش حسن در فیلم گاو .....ک در اثر ی ضربه ناگهانی تمام اگاهی خودشو بعنوان ی انسان از دست میده و تبدیل میشه به گاو مش حسن !
ما بعنوان ی انسان باید فقط نظاره گر باشیم ..... نظاره گر رفتارها و اعمال دیگران .....چ خوب و چ بد تا اگاهی از دانسته ها ما رو در زمان حال به مرحله بعد رهنمون کنه
پ ن .....
لطفا سعی نکنیم ادم خوب و سر به راهی باشیم
تنها کاری ک در این راستا باید انجام بدیم اینه ک بعنوان ی انسان خوب بشنویم و عمیق ببینیم
نمیشد اسمش رو گذاشت خواب ....
انگاری پرتت کرده باشن توو نافِ خودِ لامصبِ دوزخیش
بیدار ک شدم تازه فهمیدم چ ابلهانه وسط ی دری وری بیخودی دست و پا میزدم
پ ن .....
بعضی خوابها ادم رو دچار حالت تهوع میکنند......شکلی از جنس مرور وقایع ..... جوری ک حالت از خودت هم بهم میخوره !
بعدی نوشت ....
کاش زودتر کابوس فعل گذشته از ضمیرِ منِ عاصی ....بسلامتی سه نقطه های چسبیده به تقدیرم بره و برنگرده !
اخر نوشت ....
شب را مایع ارامشتان قرار دادیم ای کسانی ک شما را در رنج افریدیم !
زندگی برای باور کردن و دوست داشتن است ...
من مدت ها باور کرده ام و دوست داشته ام ...
مدت ها راست گفته ام و دروغ شنیده ام ...
نیما یوشیج |