من از تردید به صفر تا بینهایت فاصله رسیده م
تردیدی ک ریشه های جان را میپوساند و هر روز ترک های عمیقی در روح ایجاد میکند
روزی روزگاری باوری داشتم اهنین اما ان هم فرو پاشید ذره ذره و ارام ارام ....
و من انقدر در برزخ پوچی دست و پا زدم ک اکنون معلق در فضایی مسموم در اعماق تاریکی
سرگشته و حیران در جستجوی نور شفای خود میجویم
امروز ازون روزاست ک دلم میخواد به سیم اخر بزنم
حضور بعضی از اطرافیانم شدیدا منو ازار میده
حرفاشون ک بیشتر زخم زبونه تا مرحم دل .....
دلم میخواد فریاد بزنم و بگم میخوام برم بعد همه سکوت کنن و منم جرات پیدا کنم و سریع از اونجا دور بشم !
خب راستش از ادب هم ک بگذریم اونقد دلم از ادمهای این روزگار پره ک بدم نمیاد برم وسط خیابون و مثل این دوره گردها بلندگو دست بگیرم و با تمام وجود فریاد بزنم ای تو روح همتون ....
پاورقی ....
خیلیم عالی .....خیلیم خوب
حالا دلم ی کوچولو خنک شد
یکی از میانبرهای ذهنم برگشت به تصاویریست ماندگار از خاطراتی که هرگز فراموش شدنی نیستند
خاطراتی ک لبخندی تلخ به لبهایم مینشاند
و من همچنان استوار و محکم فقط به ثانیه هایی میاندیشم ک میتوانست سرنوشتم را از سر بنویسد اما همچنان با ایستادگی و تامل نگاهم نگران به پشت سر بود و من باز هم به ریسمان صبر چنگ میزدم و چهره م را به سیلی نرم سرخ نگه میداشتم
و اکنون گاهی پشیمان و دلزده و گاهی شور ی بر دل زندگی را ادامه میدهم .... ک میدانم بزودی مرگ را به اغوش خواهم کشید و به پایان خواهد رسید جنگ بین منطق و احساس و ان لحظه ست ک با تمام وجود خوشبختی را لمس خواهم کرد
" ... آینده به دست الله نوشته شده بود، و هر آن جه به دست او نوشته می شد، برای خیر انسان بود. "
کتاب «کیمیاگر» ، پائولو کوئیلو.
............،.،،.،،،،،،،،،،،،