یکی از میانبرهای ذهنم برگشت به تصاویریست ماندگار از خاطراتی که هرگز فراموش شدنی نیستند
خاطراتی ک لبخندی تلخ به لبهایم مینشاند
و من همچنان استوار و محکم فقط به ثانیه هایی میاندیشم ک میتوانست سرنوشتم را از سر بنویسد اما همچنان با ایستادگی و تامل نگاهم نگران به پشت سر بود و من باز هم به ریسمان صبر چنگ میزدم و چهره م را به سیلی نرم سرخ نگه میداشتم
و اکنون گاهی پشیمان و دلزده و گاهی شور ی بر دل زندگی را ادامه میدهم .... ک میدانم بزودی مرگ را به اغوش خواهم کشید و به پایان خواهد رسید جنگ بین منطق و احساس و ان لحظه ست ک با تمام وجود خوشبختی را لمس خواهم کرد