کتیبه

روز نوشت های یواشکی

کتیبه

روز نوشت های یواشکی

.......

دهه سی و چند صد  ساله م  دیگر انتظار کسی را  نمیکشد 

کسی ک نیست  و نبود و نخواهد امد 

کسی ک قرار بود با امدنش  وجودم را به یغما ببرد و بسوزاند و شعله های  سوختنش هرگز خاموش نشود 

دهه سی و چند  صد ساله م  چ غریبانه  موهای پریشانیش را از  پیشانی تقدیر به کناری میزند و لبخند زنان  نجوای زندگی سر میدهد 

زندگی ک دیگر بوی زندگی نمیدهد هر چ هست همین ست 

همین ک تو را  در لابلای کوچه های دلواپسی  گم و گور میکند  و تو چ بیصبرانه  باز به انتظار بهار مینشینی 

بهاری ک میدانی  جایش را به خزان ارزوها بخشیده  و  حالا حالاها خیال  باز امدن ندارد 

کفشهای  دلتنگیت را  به  شانه میکشی و  با پایی برهنه خیابانهای خلوت انسانیت را  قدم میزنی  

اینجا اخر خط ست 

خط همان  خطی  ک  هرگز مستقیم نبود  !

.........،

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

.....

خودم خواستم .....روزبه بمانی

پاورقی ....

سکوت !

......

با گذر عمر لحظه ها  جوری محو میشن ک انگاری  هرگز وجود نداشتند 

چیزی به اسم تفاله خاطره باقی میمونه و بس .

روزها میگذرند و  منو  در گذشته جا میذارند 

گم شدم  و  این گمشده  با هزاران فانوس هم توانایی  کنار زدن و عبور از پل زندگی  رو پیدا نمیکنه 

........

دلم گرفته 

حس غریبیه بودن و موندن در دنیایی ک ابصار گسیخته

دنیایی بیرحم  ک لذت بودن  رو با همین احساس غریب از ادما میگیره 

گاهی دوس دارم بنویسم از اندوهی ک رنج موندن رو به همچون کسی مثل من تحمیل کرده 

دنیایی ک خسران و عذابش بیشتر از لذت زندگی ست 

دیشب خواب مادرم رو دیدم 

فک کنم  بدون من  تنهاست 

خداجونم  فاصله ها رو کم کن 

اونقد کم ک دستانم  دستان مهربونش رو  لمس کنه 

عجب حال غریبی  ست  

من  غریبه ای  در این دنیای  وحشی و  بی  تمدنم