کتیبه

روز نوشت های یواشکی

کتیبه

روز نوشت های یواشکی

.......

شاید زمانی جوانه های رویش در وجودم جانی بگیرد و استخوان دار و محکم روی پای خودم بایستم

شاید روزی برسد ک خواب های از دست رفته و نیمه شب نوشته هایم به ارامش برسند 

و سایه گوهر ارزشمند زندگانی بر سرم مثل تاجی ماندگار دُر فشانی کند 

اما فعلا در امتداد روزهایی ک اثارشان در وجودم  خودنمایی میکنند بخود میپیچم و هزاران گلوله سربی در مغزم 

بدنبال چون و چراهایی ک مرا محکوم به ابد و یکروز  کرده ند ذهنم را نشانه رفته ند 

تمام سلولهایم در حال انفجارست و مجال تاخت و تازهای چ کنم ها و چ کردم ها لحظاتم را به یغما برده ند 

کلمات در حیاط خلوت ذهنم بی اجازه حق عبور گرفته ند و بیرحمانه میتازند و جان بی رمقم را ازار میدهند  

نمیدانم تا کجا و چ وقت همراهیم میکنند اما خوبتر میدانم ک خسته م ....خسته و بریده

حروف میدوند تا ناکجا اباد خاطراتم و شعله های حسرتی بجا مانده از ناکامی را در وجودم شعله ور تر میکنند  

 

......،

میخوام سرم رو روی پرچین موزاییک ها بذارم و  زیر چشمی ساقه های پیچک رو  ک فضای حیاط رو پر کرده  نگاه کنم  و  با ریه هایی  سالم  اردیبهشت را نفس بکشم و با قلبی زخمی  سرمای زمین رو تجربه کنم  

و اما  این  نیز  میگذرد

......

تناقض زیبایی ست بزرگی کائنات و کوچکی من میان لبخندها و اشکهایی ک منیت م را زیر سوال میبرد 

و دنیایی ک هیچ ست و اندوهی ک هیچ تر ! 

و ادمهایی ک به گمان شان بدون انها نمیگذرد ....ک چاله های عمیق زخم های دنباله دار خود را با شکستن دیگران پر میکنند .....دیگرانی ک یکروز صبح از خواب بلند میشوند و زلال به همه خیالات پوچ و تعلقات پوزخندی تلخ میزنند 

تضادها افکار ما را محاصره کرده ند و اه ازین همه پراکنده نویسی  

و اینگونه شد ک سالها برای نفس کشیدن بجای زمدگی کردن .... جنگیدیم !

«« و گاهی چ زود دیر میشود »»


......

میخواستم تا  نفس  دارم  زندگی  کنم  

اما  جنگیدن را انتخاب کردم

با افکارم   رفتارم  خاطراتم  وقایعی  ک  هر کدام  به نحوی روحم  رو خراش  دادند 

کاش به جای  جنگیدن  عطر خوش  زندگی  رو  نفس میکشیدم  !

زندگی ن به معنای  عرف  و  ماهیتی  ساخته پرداخته قوانین بشری 

زندگی  به  معنای  واقعی  زندگی  کردن  و  لذت بردن از تمام  لحظاتی  ک  برات رقم خورده   چ  تلخ  چ  شیرین  چ  زشت چ زیبا .....

........

ظاهرا قراره کوله بار سختی هام سنگین تر بشه 

اما من ادم روزهای سختم 

نگران نیستم  

حتی مرگ هم نمیتونه منو به وحشت بندازه 

چون شدیدا به زندگی بعدی معتقدم 

چون مرگ  نوعی تجربه زیباست 

پاورقی....

اینو  مینویسم  تا یادم بمونه  واسه همه چی اماده م  

شاید در اینده نزدیک  پی نوشت جدیدی  در اینجا  بنویسم