گاهی وقتا واقعا تو زندگی مشکلاتی پیش میاد ک انجام خواسته هات ...نمیشود ک نمیشود ک نمیشود !
فقط همین
اینروزا این دلِ زبون نفهم حرفهای بی حساب زیادی میزنه ....ازون جنس حرفا ک دل ادم رو میلرزونه یا بدتر باعث میشه شنونده رودل کنه ......این روزا فارغ از هیاهوی انسانی حواسم جمع خودم بودم و به تمام فراز و فرودهایی ک اکثرا سهم و حق من نبود.....و من باز در ادامه اینهمه ذهن جنجالی باز هم به دلم خواست های لعنتی فکر میکنم ..... و به حرفایی ک حتما باید قبلش میگفتم اگه خدا بخواد ! اگه خدا بخواد !
امان ازین دلم خواست های من .....
و این منم ....زنی در اغاز درک فصل ارامش و رها شدن ...خواستن و خواسته شدن ....
زنی ک مدتهاست از در اشتی با خود و خدای خود پنجره های هستی را گشوده تا نسیم روح پرور
و جاودانگی عشق روحش را قلقلک دهد....جلا دهد .... و لبش را به رنگ خدا بخنداند....
زنی ک میداند هر چ ناخالصی در میانه راه اوست برای تصفیه روحش ست
پ ن ....
دیونه کی بودی تو ؟!
وقتی زندگیت پر میشه از تلخی و ناامیدی بالاخره مجبور میشی باهاش کنار بیای ولی درد واقعی اونجا شروع میشه ک متوجه میشی طرف اصلن ارزش اینهمه بها دادن و حس های بد و تلخ رو نداشته !