وقتشه
وقت رفتن و دل بریدن
مسافر خسته جاده های پر پیچ و خم زندگی داره کم میاره
نوشتن موهبتی ست ک علم در اختیار بشر قرار داده
اما همین ساده ترین ابزار ارتباطی برای جمع بندی نیاز به شانه های محکم و استوار داره
شانه هایی مطمئن با یقینی کامل و بی دغدغه
یجور انگیزه برای جمع بندی محاسبات اتفاقات روزمره
شانه های یقینم کو ؟!
زندگیم مدام با توهم تمدید میشود و با گیجگاهم گره میخورد
ای سال نود و درد اینجا کسی انتظار تو را نمیکشد
مثل سیبی چرخ میخورم تا در میان دستان نابکارت فرو بنشینم
زمین ناجوانمردانه گردست و فریادها در هجوم زوزه های گرسنه نیمه شبان باد گم میشود تا من ...همین من فرو نشسته در باتلاق زندگی بیهوده دست و پا بزنم چنان عمیق ک تا عمق گندیده پاییز فصل تقدیر رقم خورده م محو بشم
حرفی برای گفتن ندارم
سکوتی معنا دار
پر از تشویش و استرس
مجموع اینا یعنی مجازات
از میم من تا ج جرات تا الف اشتباه تا ز زندگی تا الف استرس تا ت تنفر !
خفه شو ای ذهن بیمار دیگه بس کن و بخودت بیا و فراموش کن انسانی و مث حیوان فقط بخور و بخواب و بخند و از تکرار لحظات پوچ و بی معنی لذت ببر و فراموش کن ک هدفمند عمل کنی
فقط همین !
جایی خوندم ک نوشته بود
ما عظیم تر از انچه هستیم ک فکر میکنم
یعنی واقعا هستیم ؟!
یا مث تمام شعارها باید قابش کرذ و به دیوار زد ؟
هنوزم عصبانیم با وجود گذشت ساعتها
البته عصبانی کلمه مناسبی نیست در واقع میشه گفت ناراحتم
وقتی زخم میخوری درد میکشی
بعد از مدتها جای زخم خوب میشه و درد و سوزشش التیام پیدا میکنه ولی عمق فاجعه اونجاست ک گذر زمان فقط ما رو در مقابل زخم های خورده مقاوم تر میکنه و ما دیگه هرگز ادمای سابق نخواهیم شد
درد تبدیل میشه به فرایندی به نام عادت به نام بی تفاوتی و به نوعی تن دادن به زندگی از جنس باری به هر جهت
عصبانیم
خیلی عصبانی
خیییییییییییییییییلی عصبانی
حالم از خودم و ادمای دوروبرم بهم میخوره
اخه چرا
چرا باید این تلخی بی پایان رو تحمل کرد اخه چرا لعنتی
من ی ادم بی عرضه م تمام قصه پر غصه من ریشه در بیعرضگیم داره
فقط همین !