امروز هم باید برم
دور ..دور ...حتی دورتر از خودم
مثل هر روز از کنار هم عبور میکنیم
من و ادم هایی ک بی هیچ شناختی بهم لبخند میزنیم
لبخندهایی از سر ناچاری ... شاید هم بی تفاوتی
عادت چیز خوبی نیست
ن تنهاخوب نیست ک خیلی هم تلخه
تکرار دیدن هر روزهای من بدون تو یعنی تاوان
تاوان زندگی ک هر روزه باید پرداخت کنم ... پرداخت کنی
اینروزا مرتب از فرد ناشناسی تماس های ناشناس دارم
بخودم میگویم شاید تو باشی
و همین شاید تو باشی انگیزه لبخندهای هر روزه من شده ند
در دلم غوغایی ست
دوستی میگفت اینبار ک تماس گرفت باید جواب بدی
کاش میدانست تمام وحشت من از خامی پنداریست ک انگیزه و امید
روز و روزگارم شده ست
بگذار هر روز بهانه داشته باشم
بهانه ای برای رقص های ناموزون و ناهماهنگ بین من و صدای بریده بریده تلفن ک احساس مرا به دلخوشیی سرد پیوند میزند ...
هیچ شعری بخاطرم نمیاید
بالشِ هم سَریم خالی از عطر توست
پیاده و خاموش تا ناکجا ابادِ اشیانه ت
سفر خواهم کرد
شب هنگام به وقت خاموشی مهناب
چشمانت ک بسته شد
هم آغوشِ دلشوره هایت
دستهای مهربانیت را نفس خواهم کشید
سر بر بازوانت خواهم گذاشت
و آخرین بوسه را بر لبانت خواهم کاشت
تا از رویشِ شکوفه های عشق
غوغایِ بی منی ت
دلت را به آشوبِ دوباره بکشاند
امشب خیلی دلم گرفته
کی گفته همیشه صبوری جواب میده ؟!
اتفاقا بر عکس گاهی صبوری بلایی به سر ادم میاره
ک تا فیها خالدونت رو به سه نقطه میفرسته
اینهم از صبوری !
شاید وقتی دیگر
ی وقتایی هم هست ک باید صبر کنی
صبر کنی تا ببینی و بفهمی اونی ک رفته چ مقدار و چ بخشهایی از وجودت رو با خودش کنده و برده
چقد ترو از خودت دور کرده
و اینکه تو چرا تمام تلاشت رو کردی ک بهش بفهمونی موندنش جز رنج و عذاب نتیجه ای در بر نداشته
ما ادما موجودات پیچیده و عجیبی هستیم
تا هست درکش نمیکنیم چون نمیخوایم بخودمون تفهمیم کنیم ک حضورش حس خوب خوشبختی رو در ما زنده کرده و ما رو به تعالی رسونده و اما وقتی رفت مثل ی پازل درهم و بر هم بدنبال قطعات گمشده روح و جسممون رو به چالش میکشونیم
واقعا عجیبه ....درد غریبی ست فرار از واقعیت درون