دلم میخواست از معنای دست به تجارب تلخ نیچه بنویسم ک در مقطع خاص و از اخرین پیام سیاسی خداوند ک مرگ خدا رو اعلام میکند یا از هگل یا از دکارت و یا هزاران نظریه در هم و برهمی ک خداوند را به پای میز محاکمه میکشاند .... ک در صدد اثبات یا رد ان مرکز هستی تلاش میکنند
اما ن .....
و من به بهای پر درد شبهای تقدیرم از خداوندی مینویسم ک ارام بر من لبخند میزند و گاهی در اوج رویا مرا به اغوش خود میکشاند و نوازش کنان میگویند ....اندکی صبر سحر نزدیک ست
خدا جونم به عظمتت سوگند تو رو در همه حال شکر گفتم
چ در لحظاتی ک بر قله ارتفاع بودم و چ اکنون ک درد را با تمام وجود مزه مزه میکنم ......
اینروزها نمیتونم منطقی بنویسم :((((
قرابتی هست میان درد و عشق؟میان خواستن و نخواستن؟میان بودن و نیودن وقتی اونیکه باید نیست ؟وقتیکه اونچیزی باید بشه نمیشه ؟وقتیکه همه چیزی که فک میکنی داشتی را باختی و در این ورشکستگی بزرگ به ناظر بزرگی فک میکنی که تو رو میان جبر سرنوشت و اراده به تماشا نشسته است!!
ناشناس عزیز که تو را می خوانمت به نام شناسه وبلاگت و نه نامت بدان
سوگند به لحظه جان کندن،سوگند به لحظه شک و یقین و سوگند به نام دوست داشتن
ای نخورده مست ، لحظه دیدار نزدیک است ...