صدای شکستن درونم رو میشنوم و میخندم و به بهار میگم ای فصلی ک هرگز شکوفه هایت بر سرم نبارید امدنت مبارک باد
ای پاییزی ک برگ ریزانت تا ابد سهم دلم شد قاصدک هایت مال من تا مثل همیشه درد و رنج هایم سوار بر بالهای شکننده و نازکت روح شکسته ام را با خود به این سو و ان سوی ناشناخته ها بکشاند ...باشد ک ذره ذره سلولهایم در فضای کوی دوست پراکنده شود