خدا جونم .....
لبخندی از سر تسلیم دارم بر تقدیری ک قدم گذاشتن در هوای ناشناخته ها را پذیرفته
همیشه واقعیت دور از انتظار ماست و من بارها این تصور رو تجربه کردم
دوست ندارم کسی ماهیت ترسی ک وجودم رو پر کرده رو ببینه یا به اندوه درونم پی ببره
احساس میکنم وسط کویری مبهوت خیره به اطراف کسی را میبینم کسی که اشناست
اشنایی ک قرارست با حضورش روح خسته و ناتوانم را کشان کشان به معراج ببرد
انجا ک قرارست نمایی ۳۶۰ درجه از خودم را ببینم و به ادراکی برسم ک از هر طرف نظاره گره خودم باشم
موضوعی ک گرجیف صد سال پیش مطرح کرده بود
و نگرانی های من از اینکه مبادا از پشت سر هم همچنان بی پناه و تنها چشم براه ارزوهای دنیویم باشم
ارزوهایی ک بوی حسرت میداد حسرت ساعت صفر !