پر از واژه بود واژه هایی غریب ک گاهی در اوج عظمت بوی استیصال میداد
پر از شنیده ها و دیده هایی از جهانی عمیق ک ناباورانه با روانت بازی میکرد
کسی ک برای مصاحبتش حاضر به پلک زدن هم نبودی ک حتی لحظه ای وقتت رو به تغال گذرونده باشی
با لمس ان ظرف پیچیده وجودش.... میمانی ک فاصله ادما با هندسه وجودی نسبتا یکسانشون چگونه و چطور میشود از زمین تا اسمان مثلا چندم !
کسی ک امدنش برای نماندن ست و رفتن صرف فعل همیشگیش ...کسی ک با رفتنش باز میمانی ک چگونه ست ک تا هنوز ....هنوزی ک ربطی به بود و نبود و ماندن و نماندنش ندارد ......رد اندیشه اش بوی نمناک و خیس کلماتش ...افکار همچو جویبارش ....رویاهایی تا بلندای سپیدار بلندش ....در خیالت تداعی میشود و گاهی عجیب به مانند شهاب سنگی از مقابل دیدگان متعجبت عبور میکند و یاد اوری ان حس داغ و سوزنده لمس افکاری ک تا فیها خالدون جسم ت را به رعشه در میاورد تا بیقراری و بیتابی را مهمون روح درمونده ت کند تا اسمان خیالت ....دیوارهای رو به بن بست ارزوهایت ....تا همیشه پر باشد از ستاره های چشمک زن و سایه هایی ک هر کدام در هر صبح و شام به همدیگر میبازند تا عمری دوباره داشته باشند ....تا سهم تقدیرت باشند