پشت بغض خیس پنجره نشسته م و عطر تو را نفس میکشم
عطر تویی ک نیستی و باد نشانه ت را برده ست
قامت سایه ت بر دیوار رویاهایم چنان قد کشیده ک غروب هیچ خورشیدی تو را از خاطرم محو نخواهد کرد
باید به هوای بودنت بنویسم تا وقتی به حوالی بی کسی هایم قدم میگذاری صدای گام هایت دست و دلم را بلرزاند
میخواهم نشانی از خود جا بگذارم تا هنگامی ک پشت دیوار انتظار به دور دستها خیره میشوم خیالم راحت باشد ردی از خود در افکارت جا گذاشته باشم اینجا کنار مرداب ارزوهایم دست و پا میزنم و تو را جستجو میکنم
برای امدنت هرگز دیر نیست باید به انتظار بنشینم