به مدد تقدیر شاید مدت زیادی فرصت برای زندگی داشته باشم تا ارام ارام کوچه پس کوچه های زندگی را قدم بزنم و یکی یکی برگه های خزان زده عمر را ورق زده و عبور کنم یا شاید شیرین ترین لحظاتی ک تابوی این روزای افکارم شده اند تا ببینم با خودم همین خودی ک بیخودی سعی بر حفظ خاطراتی دارم ک ملکه ذهنم شدند تا بفهمم در این برزخی ک برای خود ساخته م با خودم چند چندم !
شاید در این زمان باقی مانده وقتی در حال نقب زدن فرصت ها دست و پا زنان با دقایق پیشین فاصله میگیرم باز هم نگاهم همینی باشد ک هست ؟!
یا شاید در ژرفای اینهمه دورتر شدن از خودم تا عمق تاریکی نقطه نورانی بر سرم سایه بیندازد و مرا از خودم بگیرد و به خورشید بسپارد و در کودکانه ترین حالات ازینکه هنوز هستم ذوق مرگ شوم و لبخند زنان به زندگی و عمری ک در پیش روست سلامی دوباره بدم