دست در دست و پا در رکاب میروم به دوردستها
انجا ک اهل درد خوب میدانند ک از هر طرف بنویسیش ... ک بخوانیش درد ست
رد پاهایت بر برف زمستانی سرزمین کلماتم قرارست با هر هاااا کردنی اب شود تا جوانه های ارزو
از زیر خاک منجمد شکوفه کند و من با اشتیاق دسته دسته گلهای حسرت را به یمن حضورت بچینم و در پشت پنجره رو به افتاب خوشبختی بگذارم ....
و بنشینم پشت میزی ک در انطرفش خدا نشسته و قصه ماهها انتظار را اشک بریزم
و بدنم مور مور شود از نگاههای زیر چشمی و لبخندهایی ک با زبان بی زبانی به پایان اندوه اشاره میکند