کتیبه

روز نوشت های یواشکی

کتیبه

روز نوشت های یواشکی

......

سکه اعتبار رنگ میبازد

تا کلام

بوی نحوست بگیرد 

قلم ها شکسته میشود

تا دیوار سپید اسارتگاه

به جرم هذیان 

اخرین حادثه را 

به زنجیر تبعید بکشاند 

......

بعد از تو 

انگار هزاران سال در خود...نالیده م 

انگار واژه ها رنگ و لعاب باخته ند و  

زیباترین ترانه ها  راه به بستر عشق نیافتند ...معنا نشدند

دستان حامل روزگار خالی تر از پوچ شد 

روح عریانم رخت پاییزی  به تن کرد و قدیس اساطیری خاطره ها شد  

تو کاشف من شدی 

حرفهای  نیمه تمام مرا یک به یک هجی کردی و به نسیم سپردی

حجم عصیان مرا شناختی و به افکارم معنا بخشیدی 

معنا بخشیدی ....

تا در ضیافت اندوه من و من ....صاحبدلانه بر اخرین حادثه کوچ  

لنگ لنگان تا انسوی پنجره ناچاری به شیشه ارزو سنگ اندازی کنیم و بگریزم

بعد از تو ای رفیق دلتنگی ها 

هیچکس همسفره رنج هایم نشد ...نشد ک نشد  


......

دراین کهنه دفتر خاطرات عشق 

با تو خواهم گفت 

از نبرد جانگداز منطق و احساس 

ک در کنار نفس های  یار دیرین 

از نیاز با تو بودن نوشته م 

ک عمری ست دریا دریا اشک 

در خود گریسته م 

.......

نمیدانم بودنت را 

در کدامین خلوت شب 
نفس کشیده م
ک اینچنین سرمست یادت 
روزهای خاکستری را 
ارام و بیصدا ورق میزنم 
 

.......

ان لحظه ک قلبم میایستد 

چشمانم را میبندم 

سر بر شانه هایت میگذارم

برای اخرین بار به تو فکر میکنم 

اهسته صدایت میکنم

و تو فرسنگها دورتر از من

دستی بر سینه ت میفشاری  

حس میکنی 

میشنوی 

قطره ای اشک از چشمانت فرو میچکد 

خیره به دور دستها

فقط سکوت میکنی