بعد از تو
انگار هزاران سال در خود...نالیده م
انگار واژه ها رنگ و لعاب باخته ند و
زیباترین ترانه ها راه به بستر عشق نیافتند ...معنا نشدند
دستان حامل روزگار خالی تر از پوچ شد
روح عریانم رخت پاییزی به تن کرد و قدیس اساطیری خاطره ها شد
تو کاشف من شدی
حرفهای نیمه تمام مرا یک به یک هجی کردی و به نسیم سپردی
حجم عصیان مرا شناختی و به افکارم معنا بخشیدی
معنا بخشیدی ....
تا در ضیافت اندوه من و من ....صاحبدلانه بر اخرین حادثه کوچ
لنگ لنگان تا انسوی پنجره ناچاری به شیشه ارزو سنگ اندازی کنیم و بگریزم
بعد از تو ای رفیق دلتنگی ها
هیچکس همسفره رنج هایم نشد ...نشد ک نشد