مثل زنی شده م ک اشک ریزان چمدانش را
برمیدارد ک برود .... انقدر برود ک از تمام ماندنها دور بیفتد ...
ک اسارت هیچ ماندنی اینگونه مستاصل و درمانده ش نکند ...
مثل ان زنی ک اشک ریزان میرود تا شاید کسی مردانه و محکم جلویش بایستد و بگوید ...کجا ؟! بی من چرا ؟!
اعتراف میکنم موجودات پیچیده ای هستیم ....حرفهایمان بوی کنایه میدهد و سادگی مردان را اسان اسان زیر سوال میبریم ....
و ما انقدر پیچیده ایم ک گاهی باور میکنم برای رساندن منظورمان نیاز به مترجم داریم ....بگذریم
مثل ان زنی میمانم ک چمدان رفتنش را بسته و به شانه میکشد
چمدانی برای نرفتن ... برای سخن اغاز کردن .... برای دلبری کردن و طنازی تقاضای نوازش کردن !
پ ن .....
بحث سر نظر و اعتقاد عامه نیست ک تا چیزی میشود
ضرب المثل رو میکنند ...موضوع اینجاست ک دوری دوستی نمیاورد اما همان دست مایه دوریش ک انتظار باشد ....حتما پیری میاورد