دستانم همراه و مونس منند و انگشتانی ک تنها ابزارم برای بیان احساساتی ست ک تمامی بغض هایم را به رشته تحریر در میاورد گاهی مرا به اوج میکشانند و لبخندهای تلخ و بی رمقی را گوشه لبهایم مینشانند و گاهی .... اه امان از همین گاهی ها ک دست اندازهای خاطرات را با لرزش دست درگیر صعود کرده و اما باز هم مینگارند
مینویسد از دغدغه ها و تغییر و از کم رنگ شدن حروف دردناک !
از رنج از دست دادن هایی ک ترا اسیر حیرت و وحشت باختن ها و دردهای دیگری میکند
اما باز هم مینویسد و با اتکا به همین ابزار همین تکیه گاه امن میگذرند روزها و شبهای دلتنگی .